تملق. تبصبص. چاپلوسی. (یادداشت مؤلف) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم قصیده باکی نیست من خوش آمد نمی توانم گفت. مولا طوسی (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی). از نظم و نثر هرچه بطبعش خوش آمده ست دیوان بنده پر ز خوش آمد نوشته است. آذری. روشندلان خوش آمد شاهان نکرده اند آئینه عیب پوش سکندر نمیشود. الهی. - برای خوش آمد، برای تملق. برای چاپلوسی: حسین فلان کار را برای خوش آمد حسن کرد. ، موردپسند. مطبوع. موردعلاقه: مجنون ز خوش آمد سلامش بنمود تقربی تمامش. نظامی. آنچه خصم از خصم برحسب خوش آمد خویش گوید اعتماد را نشاید. (رسالۀ سیر و سلوک خواجۀ طوسی). خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی. سعدی (خواتیم)
تملق. تبصبص. چاپلوسی. (یادداشت مؤلف) : من چو طبع لطیف خواجه کمال غزلی بد نمیتوانم گفت گر نگویم قصیده باکی نیست من خوش آمد نمی توانم گفت. مولا طوسی (از تذکرۀ دولتشاه سمرقندی). از نظم و نثر هرچه بطبعش خوش آمده ست دیوان بنده پر ز خوش آمد نوشته است. آذری. روشندلان خوش آمد شاهان نکرده اند آئینه عیب پوش سکندر نمیشود. الهی. - برای خوش آمد، برای تملق. برای چاپلوسی: حسین فلان کار را برای خوش آمد حسن کرد. ، موردپسند. مطبوع. موردعلاقه: مجنون ز خوش آمد سلامش بنمود تقربی تمامش. نظامی. آنچه خصم از خصم برحسب خوش آمد خویش گوید اعتماد را نشاید. (رسالۀ سیر و سلوک خواجۀ طوسی). خوش آمد نیست سعدی را در این زندان جسمانی اگر تو یکدلی با او چو او در عالم جان آی. سعدی (خواتیم)
ملیح. نمکین. کنایه از محبوب ومعشوق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی. خاقانی. ، طعامی که نمک آن از قاعده بیرون نباشد. (ناظم الاطباء). آنچه کمی بشوری مائل است و شوری آن زننده و مکروه نیست. متمایل بشوری. (یادداشت مؤلف) : این بی نمکی فلک همی کرد وان خوش نمک این جگر همی خورد. نظامی. همه ساق زنگی خورم در شراب کز آن خوش نمکتر نیابم کباب. نظامی. نگردید از جهان بی نمک شوری مرا حاصل مگر شور قیامت خوش نمک سازد کبابم را. صائب (از آنندراج). ، مردم نمکین. (آنندراج) : اسیران رومی بپروردمی همه زنگی خوش نمک خوردمی. نظامی. آتش مرغ سحر از باب زن برجگر خوش نمکان آب زن. نظامی
ملیح. نمکین. کنایه از محبوب ومعشوق. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) : از دیده جرعه دان کنم از رخ نمکستان تا نوش جام و خوش نمک خوان کیستی. خاقانی. ، طعامی که نمک آن از قاعده بیرون نباشد. (ناظم الاطباء). آنچه کمی بشوری مائل است و شوری آن زننده و مکروه نیست. متمایل بشوری. (یادداشت مؤلف) : این بی نمکی فلک همی کرد وان خوش نمک این جگر همی خورد. نظامی. همه ساق زنگی خورم در شراب کز آن خوش نمکتر نیابم کباب. نظامی. نگردید از جهان بی نمک شوری مرا حاصل مگر شور قیامت خوش نمک سازد کبابم را. صائب (از آنندراج). ، مردم نمکین. (آنندراج) : اسیران رومی بپروردمی همه زنگی خوش نمک خوردمی. نظامی. آتش مرغ سحر از باب زن برجگر خوش نمکان آب زن. نظامی